۲۵ دی ۹۰ امروز آقای نظری امتحان قواعد فقه ۲ داشت فریبرز هم داشت با علی وفری و آقای نظری رفتیم دانشگاه خیلی از بچهها بودن از قیریها بگیر تا خیلیهای دیگه منم که امتحان نداشتم ولی چرخیدم همه نگاهها بوی بغض میداد.بخصوص برا اونایی که مث من دانشگاهشونتموم بود.. خیلی روزای سختی. بعد از امتحان اومدم خیلی زود خونه.میخواستم با مهربانو حرف بزنم.اخه طهر اینا بودن نشد حرف بزنیم.مطمئن بودم منتظره. اما دوباره ساعت ۵ آقای نظری امتحان متون فقه داشت دوباره رفتیم دانشگاه از بچههای خودمون هم بودن. راستی حسنی هم اومده بود اون دختره گراشی هم بودش پلهها که رفت پایین خیلی زورم اومد که نگاهم کرد...ریشم هم زده بودم...دوس نداشتم اینجوری نگاهم کنن.چن روز پیش هم پول نداشتم لباس مناسب هم نداشتم اما جور شد و با فری رفتیم خریدیم.بله اینم از ترم ۷ ۲۶دی ۹۰امروز تا ساعت ده خواب بودم.مهربانوی
قشنگم زد زد بیدار شدم.کلی با هم حرف زدیم .بعدش هم که اقای نظری که اقتصاد امتحان داده بود اومد.نهار کشمش پلو پختم.فری هم ی کم غذا برا نامزدش برد خوابگاه دخترا وقتی که برگشت گفت دخترا هم داشتن وسایل جمع میکردن و همگی گریه میکردن.الانم میخوام برم حمام فری و نظری هم دارن ادله میخونن.ساعت چهارو سی پنج دقیقه عصردنیا برایم مرده شده انقدر سرد که دیگر گرمی هیچ نگاهی ارام نمیکند مرااا.....حتی اگر چشم های ان نگاه سیاه باشد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۲ساعت 5:54  توسط kavir | دنیای سیاه...
ادامه مطلبما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1402 ساعت: 12:08