دنیای سیاه

ساخت وبلاگ
خدا رو شکر که خوبی منم خوبم.ی چن شبه بیخوابم.شبا خیلی دیر میخوابم.ی کمی گاهی اوقات دلم میگیره.ن که بخاطر تو باشه.دل نازک شدم.فقط همین.نفس خیلی بهت قسمم دادم که بگی چی اذیتت میکنه.جون من هرچی هست بگو.میتونم کمکت کنماااا + نوشته شده در  پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲ساعت 1:35&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 19:56

سلام.یلدات مبارک .ماه قشنگم خیلی دوست دارم.چه فال قشنگی.چه شعری اومده توی فالت.من این بیت رو برا تو بالای بلاگ نوشتم.خدا رو شکر خوبی.خودم قربون حال دلت میشم که خوب بشه.نفس بهم بگو هرچی هست. دورر چیشات بگردمااا.شبی خونه مامان بزرگ بودیم.یادم اومد سالهای قبل.یلدا.اون وقتای که توی جمع یواشکی باهات حرف میزدم...میرفتم بیرون از شلوغی.خوشحال که بهترین روزای عمرم رو روزای جونیم و شور نشاطم رو با بهترینم گذرونم....با نشاط باش.خیلی بانشاط.....دوست دارم فشنگم + نوشته شده در  جمعه یکم دی ۱۴۰۲ساعت 4:15&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 19:56

ماه مهربونم.منم خیلی اوقات دلم میگیره.بیشتر از اونی که فک کنی.نمیدونم چراا....تو میشه از خودت بگی.خواهش میکنم هرچی هست بهم بگو .جان من بگو.حس میکنم خیلی چیزا هست ک بهم نمیگی....کاش میشد ی جورایی حتی توی رویاا هم بتونم ی کاریی کنم برات...که هیچ وقت اب تو دلت تکون نخوره.دوست دارم....خیلییی + نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 0:33&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 36 تاريخ : جمعه 24 آذر 1402 ساعت: 11:56

دنیا برام بی معنی شده.هیچی ارومم نمیکنه .؟؟!!فقط میخوام بگذره.عمرم تمموم بشه.....الهی قربونت قشنگیت...میشه بگی چی شده.بهم بگو،مرگ من بگو چی داره اذیتت میکنه.خواهش میکنم...مگه میشه بگی زندگی بی معنی شده!!!مرگ من بگو جریان چیه...اگه بهم بگی بدونم راحت میشم...دیگه اینجوری سردرگم توی فکرو خیال نیستم.جان من بگوو بهم.کسی داره اذیتت میکنه....؟میدونم .بهم بگو لطفا + نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 16:27&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 40 تاريخ : جمعه 24 آذر 1402 ساعت: 11:56

سلام ماه مهربونم امیدوارم خوب باشی.منم خوبم خدادرو شکر.گاهی اوقات که به قبلنا فک میکنم.اول خنده های نازت مجسم میشه برام.با اون صدای و اهنگ دلنوازش.هیچی ب اندازه خنده های عشق ادم ، مونس و ارامش جان ادم...نمیتونه ی مرد رو تا حد جنون توی رویا غرق کنه.بخصوص خندهای تو که اهنگش رو انگار فرشته ها توی اسمون میزدن.و سازش رو هم خود خدا کوک کرده بود.خندهای که حس میکردم از ته قلبت بوی دوست داشتن منو فریاد میزدن.حالا اینا ی طرف اون چشا و نگاه پر از مهر و پراز سیاهی هم ی طرف.وقتی میخندیدی برق چشات صدای خنده هات رو چوری ارایش میکرد که نمیدونستم کلا گوش بشم یا چش.دوست داشتم فقط چشمام برق چشات و حس کنه.وهم دوس داشتم تمام جسمم گوش بشه تا ذره ای از صدای خنده ات هدر نره و همشو بشنوم..ماه مهربونم قلبم بود که کمکم میکرد.خندهاتو با جون دل بشنوم و مهربونی نگاه سیاه و نازت رو حس کنم.وقتی میفهمیدی ناراحتم یا دلم گرفته،با نگاهت نوازشم میکردی...دورت بگردم.من قربون سیاهی چشات بشم .من قربون چیشات بشماااا.عشق رو با سیاهی چشات درک کردم و نگاه های تو ب من یاد داد که چیه.....الهی قربون قشنگیت بشم من...الهی دورت اون چیشا بگردم.ارامش منه.خیلی ساله ندیدمش + نوشته شده در  یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ساعت 1:30&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 12:56

یبار یادمه توی ی روز چن بار بهونه کردی و گریه کردی.تو میخواستی اشکات رو با دستای خودم پاک کنم.منم که هیچی بلد نبودم.فقط نگاه قشنگی چشات میکردم.بوست میکردم نازت میکردم.منم حواسم نبود.اخر سر خودت دستام رو گرفتی بردی سمت چشات اشکات رو پاک کردی.یهو من خندم گرفت.گفتم پ بگو .حالا فهمیدم جریان چی بوده‌.تو هم خندت گرفت کلی بد و بیراه بهم گفتی و فحش دادی که هرکی منو مسخره کنه خره.... + نوشته شده در  یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ساعت 1:35&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 12:56

۲۵ دی ۹۰ امروز آقای نظری امتحان قواعد فقه ۲ داشت فریبرز هم داشت با علی وفری و آقای نظری رفتیم دانشگاه خیلی از بچه‌ها بودن از قیری‌ها بگیر تا خیلی‌های دیگه منم که امتحان نداشتم ولی چرخیدم همه نگاه‌ها بوی بغض می‌داد.بخصوص برا اونایی که مث من دانشگاهشونتموم بود.. خیلی روزای سختی. بعد از امتحان اومدم خیلی زود خونه.میخواستم با مهربانو حرف بزنم.اخه طهر اینا بودن نشد حرف بزنیم.مطمئن بودم منتظره. اما دوباره ساعت ۵ آقای نظری امتحان متون فقه داشت دوباره رفتیم دانشگاه از بچه‌های خودمون هم بودن. راستی حسنی هم اومده بود اون دختره گراشی هم بودش پله‌ها که رفت پایین خیلی زورم اومد که نگاهم کرد...ریشم هم زده بودم...دوس نداشتم اینجوری نگاهم کنن.چن روز پیش هم پول نداشتم لباس مناسب هم نداشتم اما جور شد و با فری رفتیم خریدیم.بله اینم از ترم ۷ ۲۶دی ۹۰امروز تا ساعت ده خواب بودم.مهربانوی قشنگم زد زد بیدار شدم.کلی با هم حرف زدیم .بعدش هم که اقای نظری که اقتصاد امتحان داده بود اومد.نهار کشمش پلو پختم.فری هم ی کم غذا برا نامزدش برد خوابگاه دخترا وقتی که برگشت گفت دخترا هم داشتن وسایل جمع میکردن و همگی گریه میکردن.الانم میخوام برم حمام فری و نظری هم دارن ادله میخونن.ساعت چهارو سی پنج دقیقه عصردنیا برایم مرده شده انقدر سرد که دیگر گرمی هیچ نگاهی ارام نمیکند مرااا.....حتی اگر چشم های ان نگاه سیاه باشد + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۲ساعت 5:54&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1402 ساعت: 12:08

سلام قشنگ مهربونم..چشم هر کاری تو بگی میکنم.خودت خوبی.حالت خوبه؟از خودت برام بگو..

+ نوشته شده در  یکشنبه هفتم آبان ۱۴۰۲ساعت 12:32&nbsp توسط kavir  | 

دنیای سیاه...
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 18:09

منم دلم تنگه خیلی...نه بخداا هیشکی پیدا نکردم...خدا رو شکر نه.نمیکش......

دوست دارم..

+ نوشته شده در  دوشنبه هشتم آبان ۱۴۰۲ساعت 1:16&nbsp توسط kavir  | 

دنیای سیاه...
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 18:09

سلام تو مهربون منی قشنگ نازم...میدونم که خوبی.منم خوبم..میگذره نفس.خواستم برم ی کم دفترم رو برگ بزنم خاطره بازی کنم.ولی ترسیدم دلم بگیره.نرفتم.یاد اون موقع ها افتادم که این وقت شب هنوز انرژی اول صبح و داشتم و تو هم برام دلبری میکردی.یاد اون روزای قشنگ و سرد افتادم.یاد اون خندهای از ته دل تو.تا صدای خندت بلند میشد صورت خوشکل و اون چشای قشنگترت میومد توی ذهنم..یاد اون روزای که حوصله نداشتم و درست جوابت نمیدادم.اخر سر هم با تشر میگفتی چته هاا معلومه چته.ادم باش.یادم میاد چه شوقی داشتیم.چه روزای قشنگی..یاد اون روز برفی افتادم که روی میز برفی محوطه خوابگاه برام قلب کشیدی...یاد اون روزی که سربازی بودم و از کیوسک کارتی بهت زنگ زدم.دورت بگردمااا که ایقد خوب بودی...یاد اولین باری افتادم که توی ماشین ب چشات نگاه کردم.و دستمو گرفتی و یواشکی و با کم رویی بوسش کردی....کاش میشد همه چی برگرده ب عقب فقط ی چیزی تو دلم مونده که چرا لااقل ی کتکی بهت نزدم که اونم بشه خاطره.والا. + نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲ساعت 1:48&nbsp توسط kavir  |  دنیای سیاه...ادامه مطلب
ما را در سایت دنیای سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostnameh بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 18:09